test
test
test
test
test
test
test
test
..*~~~~~~~*..
مرد تنهای میانسال که به خوبی و خوشی در خانهاش زندگی میکرد، یک روز بعدازظهر مثل هرروز از سر کار به خانهاش میرفت که یکمرتبه یک کتاب تقریباً ۲۰ برگ جلوی در خانه پیدا میکند
مرد سواد درست و حسابی نداشت و فقط کلمات ساده را میتوانست بخواند، اما وسوسه میشود که کتاب را بردارد
وقتی کتاب را باز میکند و نوشتههایی را میبیند که به زبان فارسی نیستند و نمیتواند آنها را بخواند، حدس میزند که این قرآن است و گناه دارد که روی زمین باشد، پس آن را به خانهاش میبرد
وقتی توی خانه دوباره کتاب را باز میکند؛ یک صفحه میآید که بزرگ نوشته:
oOoOoOoOoOoO
اَلؤ آقآےِ پلیس
میخآستَمـ گزآرشِ ےِ قتلُ بدم
تؤ آخرین اُتآقِ این خونِہ هر شب ےِ قتل انجآم میشِہ
ےِ دختر هر شَب خودشُ تو گریِہ میکُشِہ صدآےِ هِق هِقآش دیؤؤنَمـ کرده
وآسَمـ خوآب نزآشتِہ
آقآےِ پلیس خیلۍ عجیبِہ=)
این دختر هر شَب میمیرِ
امآ صُبحآ خیلۍ عآدے بلند میشِہُ
ےِ پوزخَند بِہ من میزنِہ از اُتآقِش میرِ بیرؤن=|
آقآےِ پلیس لطفاً کُمکِش کنید
از دستِ من کآرے بر نمیآد
ببخشیٌد خآنؤم شمآ کۍ هستید=|
من دُختر تؤ آینِہ هستَمـ=)
oOoOoOoOoOoO
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم